داستان کامل تلخون اثر صمد بهرنگی
حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
/ deeppodcastiran
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: creativecommons.org/licenses/...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرحهای استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
deep.podcast.ir@gmail.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تلخون
صمد بهرنگی
روزی روزگاری تاجری بود که هفت دختر داشت به نام¬های: ماه فرنگ، ماه سلطان، ماه خورشید، ماه ببگم، ماه ملوک و ماه لقا. دختر هفتم تلخون نام داشت که شباهتی به هیچ کدم از آن شش دختر نداشت. آن¬ها با بدن¬های گوشتالوشان آب در دهان جوانان محل می¬انداختند. مرد تاجر برای هر کدام از دخترانشان یک شوهر دست و پا کرده بود. شوهران در خانه¬¬ا-ی زندگی می¬کردند که تاجر برای دخترانش خریده بود. شوهرانشان هم اهل کار نبودند فقط در خانه لش می¬کردند و روزی دو ساعت سر کار می¬رفتند. کار خاصی هم نمی¬کردند. به حجره¬ی مرد تاجر سر می¬زدنند و به دفتر حساب و کتاب¬هاب او رسیدگی می¬کردند. بقیه¬ی روز با زنانشان در خانه لش می¬کردند و مشغول خوشگذرانی بودند.
تلخون اما با بقیه فرق داشت. انگار کسی را نمی¬دید یا اگر می¬دید اعتنایی نداشت. لباس¬های معمولی می¬پوشید. اهل ادا و اطوار نبود. پدرش هنوز نتوانسته بود او را شوهر دهد. هیچ وقت هم چیزی از پدرش نمی¬خواست. هرچه پدرش می¬خرید قبول داشت و مخالفتی نمی¬کرد. اگر از او چیزی می¬پرسیدند جواب¬های کوتاه می¬داد. خرمن موهایش را روی کمر می-انداخت و انگار خود را از سرزمینی دیگر می¬دانست یا منتظر کسی یا چیزی بالاتر از چند و چون¬های زندگی سطحی بود.
زندگی بر همین منوال بود تا اینکه یک روز جشن بزرگی پیش آمد. یک روز مانده به جشن، مرد دخترانش را جمع کرد و گفت هر چه می¬خواهید بگویید تا برایتان از شهر بخرم. هر یک از دختران به شکلی که بلد بودند ادا درآوردند و خودشان را برای پدر لوس کردند و چیزی گران قیمت خواستند. تا نوبت به تلخون رسید. تاجر به تلخون گفت تو چه می¬خواهی؟ برقی بی¬سابقه در چشمان تلخون پیدا شد. او گفت هر چه بگویم می¬خری؟ تاجر گفت: بله. هر چه می¬خواهی بگو. تلخون گفت: یک دل و جگر. این را گفت و آرام از جایش بند شد و رفت. تاجر و دخترانش از این خواسته¬ی تلخون حیران مانده بودند.
مرد تاجر به شهر رفت. به بازار رفت و تمام کادوهایی که ببرای دخترانش می¬خواست سفارش داد یا تهیه کرد. دست آخر گفت حالا برم دل و جگر بخرم. رفت به بازاری که می¬دانست آنجا پر از مغازه¬های دل و جگر فروشی¬ست. اما در کمال ناباوری هیچ اثری از دل و جگر فروشی نبود. همه¬ی مغازه¬ها تبدیل به آینه فروشی شده بودند. آینه¬هایی می¬فروختند که یکی را هزار، کوچک را بزرگ، زشت را زیبا و دروغ را راست نشان می¬دادند. با خودش فکر کرد ای کاش تلخون یکی از این آینه¬ها خواسته بود و می¬توانستم راحت برایش بخرم و ببرم.
از هر مغازه¬ای که می¬پرسید چرا این دل و جگر فروشی¬ها بسته¬اند؟ جواب سر بالا می¬شنید. خلاصه اینکه تمام بازار را گشت اما اثری از دل و جگرفروشی پیدا نکرد. مرد تاجر پس از جستجوهای فراوان خسته و نالان کنار یک باغ به دیوار تکیه داد و نشست. ناگهان از داخل باغ صدایی شنید:
-پس همه چیز رو به راه شد و دلی نمونده. نه میشه خریدی نه فروخت.
-نه دخترم. اینجورا هم نیست. اگه بگردی پیدا می¬کنی.
تاجر تا این را شنید از بالای دیوار باغ سرکی کشید. اما دید فقط خرگوش سفیدی در باغ هست که دارد به بچه¬هایش شیر می¬دهد. مرد تاجر که هیچ وقت اینطور عاجز و درمانده نشده بود، راهش را کشید و رفت و رفت. رسید به سر کوچه¬شان اما پیش خودش گفت حالا چه جوابی به دخترم بدهم. آهی پر سوز از ته دل کشید. ناگهان چیزی مرکب از سوز و آتش و دود جلویش ایجاد شد و مرد جوانی روبرویش ظاهر شد. تاجر گفت: تو کی هستی؟
مرد گفت: من آه هستم. چه می¬خواهی؟
تاجر گفت: دل و جگر.
اه گفت. دارم، اما به یک شرط می¬دهم.
تاجر گفت: چه شرطی؟
آه گفت: این که تلخون را به من بدهی.
مرد تاجر گفت: قبول. همین حالا؟
آه گفت: نه! هر وقت خواستم خودم می¬آیم او را می¬برم.
مرد تاجر که فکر نکرد موافقتش با شرط آه چه آخر و عاقبتی خواهد داشت، شرط را پذیرفت و دل و جگر را گرفت و به خانه برد.
مرد تاجر وارد خانه شد. دختران منتظر او بودند. پدر که آمد همه دور سفره نشستند و ناهاری خوردند و پدر هم هدایا را بین آن¬ها تقسیم کرد. تلخون هنوز از پدر نپرسیده بود که آیا دل و جگر گیر آوردی یا نه؟ اما پدر او را صدا زد و دل و جگر را به او داد. تلخون هم دل و جگر را گرفت و از اتاق بیرون رفت. پدر برای دخترانش تعریف کرد که در بازار چه دیده است. او از بازار آینه¬ها فروش¬ها برایشان گفت. در همین حین در خانه را زدند. تلخون با شادابی و چابکی از پنجره بیرون پرید و به سمت در رفت. پدر که حدس می¬زد چه کسی پشت در باشد خودش را به در کوچه رساند. دید که دخترش با جوان بلند بالایی مشغول صحبت کردن است.
جوان گفت: مرا آه فرستاده است که تلخون را ببرم. تلخون انگار این مسئله را از قبل می¬دانست، زیرا وقتی این حرف را شنید حالش تغییری نکرد. پدرش گفت: «من نمی¬توانم این کار را بکنم، من دخترم را نمی¬دهم» جوان با خونسردی گفت: اختیار از دست تو خارج شده است. این کار باید بشود و شرطش با آه را به یاد او آورد. مرد تاجر کمی نرم شد و بهانه¬جویانه گفت: به نظر تو این مسخره نیست که آدم دخترش را دست آدمی بدهد که نه میشناسدش نه او را جائی دیده است؟
Пікірлер: 133
مثل همیشه دلنشین و عالی و آرامش بخش .. روح بزرگوار استاد صمد بهرنگی شاد یادشان جاودان✨️♾️🙏🏻🙏🏻👍🏼👍🏼👍🏼👍🏼💐💐💐
سلام جناب استاد. ممنون بمدت ده روز از قسمت اول تا اینجا تماشا کردم و واقعا خیلی چیزا یاد گرفتم و برای دوستانم تعریف کردم. خواستم ازتون تشکر کنم بپاس خدمت به فرهنگ ایرانی و بهترینا رو واستون آرزو کنم❤
چقققدر زیبا بود
من عاشق داستانهای صمد بهرنگی هستم و یاد و خاطرش تا ابد گرامی باد.
نوجوانی ام با داستانهای صمد بهرنگی رنگ و رویی داشت سپاس آرمان جان ❤❤❤❤❤
سپاس ، خیلی بچه بودم خوانده بودمش و یادآوریش توسط شما دلنشین بود ❤❤
Hello Arman. Thank you for your good channel and congratulations to the wonderful Deep Podcast team
بینهایت جذاب بود که نمیشود بیان کردهرچندمه داستان ولی در عمق کلمات عرفان ومعنوی زیادی داشت ،، درود برشما 🌺🌹🌺
merci Arman, It was fabulous 👌 🎉
بسیار عالی و دلنشین . دستتون طلا
درود بر شما بسیار غالی و پر معنی بود و از شما و گروه تان سپاسگزارم.
مرسی
فوق العاده بود مثل همیشه 🙏🙏🙏
تلخون..آه..دل،اشک،یک قطره خون...داستانش غم دلنشینی بود، خیلی متشکر
بسیار عالی. خسته نباشید
چقدر زیبا بیان کردید سپاس 🤍💚🩵
یکی از داستانهای معروف و شیرین صمد بهرنگی ،کوراوغلو هست که بسیار جالب و خواندنی هست.
صمد بهرنگی آموزگاری غیر مسئول که از قصه های کودکانه برای تبلیغ جنگ مسلحانه استفاده کرد. صمد بهرنگی متعلق به دوره تاریکی فکری ایران است و مارکسیسم روسی یکی از پیامدهای شوم آن دوره برای ایران بود.
هنوز ویدئو رو کامل ندیدم اومدم تا یادم نرفته کامنت بزارم اونجایی که گفتی لش میکردن چقد خندیدمممم😂😂😂😂😂 وااااااااااای عاشقتم مررد😂😂😂😂😂
چه داستان جالبی بود.دمتون گرم
ممنون بازهم عالی👍
خيلي زيبا بود ممنون از شما
تشکر فراوان ❤️
بسیار خوب دلنشین❤
بی نظیر شما معلمی بی نهایت بزرگواری
عجب یادش بخیر یاد قدیما افتادم ممنون از شما
Tnx
That was a fantastic story.🥰
به خورده داستان پيچيده بود لطفا تفسيرش رو هم بذاريد
سپاس!
عالی بود❤❤❤
Thanks ❤
Merci
Thanks
Great
ممنونم❤❤❤❤❤❤
بسیار عالی
مرسی خیلی عالی بود
بسیار زیبا و دلنشین بود.🌺🌺🌺 به یکی از دوستان که کامنتی نه چندان دوستانه اما با هدف به اندیشی گذاشته بود نوشتم برای شما خوبان هم می نویسم تا همه با هم بدونیم. بله گرایشات کمونیستی داشته اما این داستان جادویی زیبای شاه و پریان برگرفته از داستانهای فولکور مردمیه و زیادی هنر اندیشه و دستان صمد بهرنگی نقش آفرینی کرده و استاد داستانی به زیبایی و ظرافت مینیاتور آفریده. به جای زهی و خوشا چشم تنگ می کنید.چه کسی گفت داستان تنها برای کودکان است و یا نوجونها اونهم نوجوانهای امروزی که تو دنیای نت بدترینها رو می بینند و می آموزند نباید بشنوند باید بشنوند و از خطرات آدمهای سمی در قالب دوست و همسر و همسایه و یا حتی خونواده آگاه بشوند و از منظور داستان پندها اندوخته کنند.
درود بر شما خسته نباشید ❤🌷🙏❤
انشاالله همینجور پیش بریت
❤❤❤❤❤❤❤ thanks
دمت گرم عجب داستانی بود👌
Thank you very much 💚🤍❤️
Very good
عالی بود لطفا بیشتر از داستان های آذربایجانی بزار
مرسی از آقای حافظی عزیز ، میشه لطفاً از داستان های آقای تالکین هم در کانال ، ویدیو بسازید
عالی
من کتابهای گوناگونی میخوانم . و امشب این کتاب مرا به دوران کودکی ام برد . و کاملا خاطرات کودکی ام تازه شده و حس عجیب و خوشآیندی دارم . ده سال میشود از مادرم دورم و از این دست قصه ها(افسانه ) برایم میگفت مادر مهربانم .❤❤❤ واقعا لذت بردم محترم ❤❤❤❤
این داستان رو البته با یک ورژن متفاوت مادربزرگ خدا بیامرزم شبا برام تعریف کرد.یاد روزهای خوبی افتادم.ممنون
Best of the Best ✨️♾️
چه جالب من دیشب این داستانو خوندم😊
I wish you had your personal analysis at the end!! 🙏🏻
دن کیشوت هم تعریف کنید
@Alireza-de4nb
5 ай бұрын
قبلاً گفتن هست توی کانال
@majid6055
5 ай бұрын
قبلا گفته شده
چه داستان عجیب و جالبی ❤
درود سمد بهرنگی عالیه و درود برای این ویدیو❤❤
درود برشما❤❤
👌👌👌
کاش منم یه تلخون داشتم
چقدر عالی قشنگ میشه ازش یک فیلم زیبا درست کرد❤ افسوس و صد افسوس که این حکومت به آثار فاخر دست رد میزند و نابود میکند...برای مثال بجای رستم و سهراب فیلم های آت و آشغالی مثل مختار میسازه و جومونگ پخش میکنه و در سینمای ایران هم بیشتر ابتذال و نابودی میبینیم ..نمیدونم چی بگم واقعا کاش به آثار نویسندگان و هنرمندان خودمون اهمیت بدیم و در ابعاد بالا تر تبدیل به فیلم و سریال کنیم... به امید آزادی و پیشرفت❤
❤
❤❤❤
عمو آرمان ممنون بابت زحمتی که میکشید بروبچ گروه🙏🙏شاهنامه رو هم دریاب ممنون❤🎉❤
🙏❤️
👌👌👌👌
درودبرشماویادصمدبهرنگی جاودانه باو
تلخون از داستانهای فولکلور آذربایجان هست که از مادربزرگهامون شنیدیم و مثل کتاب افسانه های آذربایجان صمد بهرنگی بازگویی شده ربطی به اعتقادات کمونیستیش نداره .آرمان عزیز ممنون از زحمات شما
❤❤❤❤❤❤❤
ممنون آرمان عزیز 🌹 آه ؛ ایرانم ۴۰ و اندی سال است که مرده ما تمام مدت غمش را در سینه نگه داشتیم ب امید پر آزادی و تولدی دوباره 🌹
فکر کنم اسم این داستان افسانه آه بود
سالها قبل یه فیلم سینمایی ایرانی از تلویزیون پخش شد که اسمش افسانه آه بود و تقریباً همینطور بود.
واقعا زیبا. گویندگی عالی ویدیو عالی. خیلی ها تو این سبک فعالیت میکنن اما دو نکته مهم رو رعایت نمیکنند.یکی گویندگی که باید خوش صدا و سینوسی باشه و شبیه لالایی نباشه که بخوابی.دوم زمان هست.اگر طولانی باشد خسته کننده میشود و احتمالا در میانهی راه بیخیال بشی و کلا ببندی و خاموش کنی. اما تیم قدرتمند دیپپادکست این دو اصل را رعایت میکنند برا همینه بینندهی زیادی دارند
درود بر شما آرمان ارجمند . صمد، نویسنده ای چیره و توانا بود . او در هنگام پیشرفت ایران البته با صدها توطئه درون و بیرونی، نق و غرو لند می کرد و خلاصه خواستار بابا استالین بود. من او را آدم مشنگ و ره گم کرده ای می دانم. حیف از این ایران با اینهمه ویرانکار و میهن ستیز. سپاس از شما
درود بر دیپ استوریز ودیپ پادکست❤👍
Cheerup ❤
🙏😂👌
تموم شد؟؟ چرا ادامه نداشت😿
چرا من هیچ چیزی از این داستان نفهمیدم 😅؟ چرا هر بار دوست داشت به عنوان برده فروخته بشه ؟
برو بریم
کجایی شام بیا شام بیا
👍💚🤍♥️👍
آقا يه تغييري كردي!
یعنی فرهنگ آذربایجان اینطور غنیه؟
چقدر داستان مرخرفی بود ، آرمان جان دمت گرم ، ولی از نویسنده های مغزشل مثل بهرنگی بهتر پیدا نکردی ؟ از داستان مغشوشی که نوشته معلومه که چه ذهن بیماری داشته
کاش مفهومشم مگفتین اصلا هیچی دستگیرم نشد
@user-ly1po3fn8d
5 ай бұрын
فک نکنم کلا مفهومی داشته باشه چون گمان کنم داستان کودکه
@mohammadmoosavi3625
5 ай бұрын
@@user-ly1po3fn8dبه کدوم کودکی راجع به بک*ن(همون حرومی های قبرستان) های زن یکی دیگه داستان میگن؟
آهنگ پایانی نه نظرم مناسب نبود
اگه بخوای به داستانش داستانی نگاه کنی خوبه ولی اگه بخوای ایدئولوژیک نگاه کنی .واویلا
داستان خوبی بود و از داستان زیباتر کارکتر ھای سکسی و جذاب بود کہ از اون دوتا خانم جواان بہ تصویر کشیدی 😉😉
چقدر آشفته و غیر واقعی .عمرا بچه ای اینو بفهمه و خوشش بیاد
حکایتهای صمد بهرنگی. صمد گرایشات کمونیستی داشت حیف 🎉🎉🎉
لطفاً آثار روسیه بزار
تنها قسمت این داستان که واقعیت بود و میشه ازش پند گرفت اینه که : از هر پنج زن ، چهارتاشون عامل بدبختی و نیستی اطرافیانشون هستن و یکیشون انسانه واقعیه...و البته انسانی که هیچ مردی نمیتونه مثل اون باشه... امیدوارم اون یکی نصیبشون بشه و اون چهارتا نسلشون منقرض بشه...
اسم کمونیست ها و چپی ها که میاد کهیر میزنم !
من واقعا موندم هدف تیم دیپ پادکست از ساخت این برنامه چی بود،یه کتاب داستان بسیار بسیار ضعیف که نه منطق داشت نه معنی. البته تنها خوبیش این بود که دیگه کلا این کانال رو دنبال نکنم و هیچ برنامه ای دیپ استوری رو نبینم،چون اگه مجدد بعد وقتی که گذاشتم ببینم با یه فاجعه مواجه بودم اون موقع است که باید به شعورم شک کنم که چرا از تجربه اشتباه قبلی درس نگرفتم،چون اشتباه اول میشه تجربه ولی تکرار اشتباه میشه حماقت.
Lصمد بهرنگی رو به عنوان داستان نویس کودکان میشناسن با گرایشات کمونیستی . این داستان که مناسب برای کودکان نیست. اندیشه های کمونیستی هم که تاریخ نشون داده چه طبعات وحشت ناکی داره. به نظرم باید به تاریخ و افراد مشهوری که داریم کمی فکر و بازنگری کنیم. گویا در دوران قدیم خیلیاز افراد که شخصیت های خوبی بودن الان جوره دیگه باید دیدشون
@minahashemi2353
5 ай бұрын
با نظرتون مخالفم اول که هیچ گرایش و ایدیولوژی در شروع بد نبوده و نیست آن چیزی که اون ایدیولوژی رو بد میکنه به نظرم گذر زمان و افتادن دست افراد قدرت طلب هست دوم این که کدام داستان بهرنگی به درد کودکان میخوره؟ من که هیچ کدامشو برای فرزندم نمیخونم
@Malibu-ku2to
5 ай бұрын
You are right. I remember he was against Farsi as the national language. Iran has been a geo-ethnic country since day one. Farsi language and its literature have a great factor that helped us to bond together. 🙏🏻
@ghazalazad6678
5 ай бұрын
بله گرایشات کمونیستی داشته اما این داستان جادویی زیبای شاه و پریان برگرفته از داستانهای فولکور مردمیه و زیادی هنر اندیشه و دستان صمد بهرنگی نقش آفرینی کرده و استاد داستانی به زیبایی و ظرافت مینیاتور آفریده. به جای زهی و خوشا چشم تنگ می کنید.چه کسی گفت داستان تنها برای کودکان است و یا نوجونها اونهم نوجوانهای امروزی که تو دنیای نت بدترینها رو می بینند و می آموزند نباید بشنوند باید بشنوند و از خطرات آدمهای سمی در قالب دوست و همسر و همسایه و یا حتی خونواده آگاه بشوند و از منظور داستان پندها اندوخته کنند.
@ALBORS771
5 ай бұрын
آقا راست میگه ،چپها خیلی خطرناکند:انداختن بمب اتم،جنگ جهانی اول ودوم،بمب مادرانداختن درافغانستان،تاریخ استعمار،همین آلان کشتن پنج هزارکودک درغزه ،داغون کردن محیط زیست فقط به دلیل سودزیاد نه احتیاج وووو....... جهان احتیاج به یک ساواک شاهنشاهی داره تاباقیمانده چپها روهم😂
@amin45769
5 ай бұрын
کاملا درست میگید
آرمان جان ممنون. ولی چیه این آخه!؟ اینهمه نویسندهی بدرد بخور. اگه از ایران هم میخوای داستان بگی، صادق هدایت برات کلی کار خوب آماده داره. مسخ رو که روایت کردی عالی بود. کافکا اینهمه داستان کوتاه خوب داره که هم فلسفیه و هم شاهکار. یا سایر نویسندههای مشهور جهان. به اونا بپرداز.
داستان خیلی خیلی بیخود و تخمی تخیلی بود ادمو یاد کس شعر خوانی براهنی می اندازد
@scienceart5285
5 ай бұрын
منم... بابا آدم به عنوان مثال داستانهای کافکا یا داستایوفسکی رو میخونه پشماش میریزه. این چی بود آخه!؟ 😂🤦🏻♂️ یه قطره اشک و یه قطره خون. الان بهشون بگی میگن نه تو نمیفهمی و اینا نماده و رمزه داره و سمبولیکه 😂😂
اقا خدایی این داستانای مسخره و چرت و پرت و کودکانه رو چرا کلیپ میکنین اخه؟!اوکی، جزیی از فرهنگه و زمان خودشون شاخ بودن، ولی واقعا الان دیگه خیلی حال بهم زن و مسخره شدن، بخصوص وقتی بصورت اورجینال بیان نمیشن و یا به شعر! مثل شاهنامه ک داستاناش به شعر بی نظیره و شاهکار
با خسته نباشید ، باید بگم خیلی مزخرف بود داستانش.. لطفا وقت ارزشمندتون رو صرف این محتواهای چرت نکنید ، از شما توقع نداریم
چرندیات جز نبود😂