نگاه نحسش زندگیمون رو نفرین کرد 🔥داستان ترسناک "چشم زخم"
رفقا با لایکها و کامنتای شماست که انرژی میگیریم ❤️
جنی به نام آلباستی 👇🏽
• بهم گفت جن آلباستی دید...
جن عمار خونه قدیمی 👇🏽
• ماجرای ترسناک "سکته " ...
گورستان اجنه 👇🏽
• گورستان اجنه _ اتفاق و...
_-_-_-_-_-_-_-__-_-_-_-_-_-_-__-_-_-_-_-_-_-__-_-_-_-_-_-_-_
Instagram 📱
/ phobia_channel
☠️برای دیدن کلیپ های بهتر ما روسابسکرایب کنید 👊🏽👁️
/ @fobia1
.
.
.
.
.
.
.
#جن #طلسم #روح
Пікірлер: 133
تو را خدا لایک کنید دوستان عزیز ❤❤❤❤
چشم زخم ی واقعیت تلخ هست از قدیم میگفتن هرکسی دیدید ک چشمهاش بطور حسود دارن ب چیزی یا کسی نگاه میکنه بهترین راه صدقه دادن و ازخدا کمک خواستن هست
بابت این داستان زیبا ممنونم
مثل همیشه عالی وجذاب بدون اینکه گوش کرده باشم میدونم عالیه لایک👍👍👍👍👍👍
Hi. Thank you for your Beautiful Story 🙏🙏🙏 And your Special Channel 💖❤️❤️❤️❤️❤️
مثله همیشه عاااالی ❤❤
بسیار زیبا
داستان اول رو شبکه خبر تعریف کرد....داستان ددوم هم تو. شهرچرنوبیل اتفاق افتاد. ...با تمام همه. حرفا به خاطر فن بیان .لایک
Ok
Thank you❤❤❤❤
عالی ممنون بابت زحماتتون ❤
Big Like🔥🔥🔥🔥👍👍👍👍👍👍👍👍
درود فراوان بر داداش گلم ممنون بابت داستانهای قشنگت خسته نباشید ❤❤❤
Mrc sajjad jan dadshi
هیچی بدتر از حسادت نیست ، مرسی جالب بود ❤
❤
Wow, you are telling a great story, thank you for all the hard work you put into it❤🎉
درود داداش گلم ماشاالله ❤❤❤❤
کارت درسته آقا سجاد گل❤
OK OK OK
دستمریزاد گل پسر دوست داشتنی
اولین لایک❤نوش جان شما
درود استاد فلاروس عزیز وگل بازم روایت چن داستان زیبا وترسناک دیگه باصدای گوشنواز ودلنشینتان واقعا بدلم نشست ولذت بردم ازشما ممنون وسپاسگذارم امیدوارم که همیشه سالم و تندرست باشید ولبخند همیشه برلبانتان نشسته باشد پیروزوسرفراز باشید ❤🎉🎉🎉
سلام و عرض ادب خدمت اقا سجاد عزیز و خوش صدا ،❤❤❤❤
Thank you for your beautiful stories 🤚🤚🤚🙏🏻🙏🏻🙏🏻💚💚💚
ok ok ok aaallliii
Very good❤❤❤
سلام آقا سجاد خسته نباشی🌹🌹🌹
Okeyy ❤❤❤
Perfact story
Very god and very nice🎉
Like 38
عالی بود فلاروس ❤❤پسرم
درود سجاد جونم راوی عزیز خوب کانال فوبیا ممنون که زحمت میکشی و انقدر فعالی آرزو میکنم همیشه سلامت و پر انرژی باشی و تو مسیرت ثابت قدم و نتیجههای عالی بگیری بابت زحمتهایی که میکشی دوست دار شما (من) 👍👍👍🌹🌹🌹
دم سجاااد گرم ❤❤❤
ممنون
سلام دمت گرم داداش و خسته نباشید ❤❤❤❤❤❤❤❤
Likeeee❤❤❤❤❤
👌👌👌
عرض سلام و درود فراوان بر سلطان فن بیان کانال فوبیا(آقاسجاد) عزیز ممنون ومرسی سپاسگزارم 👍♥️👌🙏🙏
dmet garm
👍👍👍
درود سجاد عزیز ❤🎉❤
درود به راوی خوش صدا و شنوندگان عزیز ❤❤❤❤
@Fobia1
4 ай бұрын
ممنونم عزیز جان ❤️❤️
اولین لایک 👍🌹🌹
Merc fobia
هرکس لایک نکنه جنهای داستان کارگاه بیادسراغش دوستت داریم عزیزدل سلطان صدا❤❤❤❤❤❤
👌👌❤️❤️🙏🙏
سلام سجاد عزیز فدایی دارنی عشقی عزیزم ❤❤❤😘😘😘
👍👍👍👍👍💐
❤️❤️❤️❤️❤️
لایکا برســــــه❤
❤❤❤❤❤❤❤❤
Like😊
Aali bood
لایک❤❤❤
سلام داداش سجاد عزیز، نیستی داداش کم پیدایی، انشاالله سلامت باشی 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤❤❤❤❤❤❤❤❤
سلام ❤❤❤❤❤❤ok
🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹❤️🌹🌹🌹🌹🙏🙏🙏
لایک
❤سلام❤سجادجان❤مخلصیمداد❤❤❤چطوریبلامیسر؟؟❤❤❤❤❤❤❤چهخبر❤ممنونازتیداستانهایقشنگ.تیدستدردنکنهسجاد❤❤❤تیقوربانری❤❤❤ری.ری❤❤❤❤❤❤😂😂😂😂😅😅😅😅😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊گلگمباافتخار❤❤❤گیلانوایرانوجهانعشقه.❤❤❤❤درودبهشرفت❤
من قبلا چشم من خیلی شور بود استالحن چشم زحم فقطی زندگی عوض کردم و انرژی بردم بالا الان چشمم نرمال هست من واقهن چون خودم داشتم ایمان دارم ❤❤❤❤
سلام اقاسجاد خسته نباشین،عالی بود،خواستم بپرسم ازنجواگرخبری نیست حالشون خوبه؟نگرانشون هستم،تورو خدا جوابمو بدین ممنونتم🙏
سلام آقاسجادعزیزوقتی این داستان وگذاشتی خواب بودم ولی الان بیدارشدم خانوادم عصبانی میشن میگن ماروبه خواب نمیزاری❤❤❤❤❤❤😂😂😂😂
داداش جان این چندمین بار هست که میگم عزیزم صدای پشت صحنه را قطع کن واقعا نمیشه قصه را تا آخر گوش کرد دلیل کم بودن لایک هم همینه اکثرا لایک میکنند ولی چون تا آخر داستان را گوش نمیدن لایک حذف میشه.
تو سیگار چی بود یعنی همه چیزو میدیده ؟😂
خسته نباشید ممنون❤❤❤❤❤
بجای صدای پشت صحنه رو مخی در پی داستانهای وزین و بکر باشید
💜💜💜خسته نباشي عزيز Thanks so much 💛💛💛 به اميد ازادي ايران🩶🩶🩶 مرگ بر خامنئي ضحاك 🩷🩷🩷 🩵🤍🤍🤍🤍🧡🧡🩶🖤💛💜💜💜💛🖤🩶🩶🩶
@sohrab9073
5 ай бұрын
تا ابد جاوید ایران ❤❤❤ جاوید شاه ❤️❤️❤️ جاوید خاندان ایرانساز پهلوی ❤️❤️❤️ مرگ بر وطن فروش مرگ بر سپاه پارسخواران
تروخدا بگو داستان هاتو از کجا میاری
دوستان یه مورد که ماورایی نیست ولی اثبات میکنه خیریه دادن یا چی میگن بهش خیرات کردن برای کسانی که فوت کردند واقعا بهشون میرسه یه خاطره برای اثبات حرفم تعریف میکنم پنج شنبه بود ومن طبق معمول همیشه تعطیل بودم تو دوران از فوت پدرم تا چهلشم کلی اتفاقات ماورایی افتاد که یکیش رو براتون تعریف کردم ولی این ماورایی نیست زیاد ولی منطقیه پنجشنبه بود ومن از نخوردن غذا خیلی ضعیف شده بودم وحتی به زور سرکار میرفتم اونروز حالم خیلی بد بود اصلا جون نداشتم این توضیحم بدم پدرم نیمه شعبان فوت کرد و از مراسم هفتم پدرم که گرفتیم توخونه ویلاییمون مراسم ختم انعام داشتیم هر روز ظهر ساعت ۲بعداز ظهر به بعد که دوستان نیمیش تا چهلم افتاد تو ماه رمضون وما نمیتونستیم از کسانیکه دربازبود هرکی میخواست میومد مراسم برای افرادخاصی نبود کسانی میومدند که اصلا نمیشناختمشون خلاصه یکروز ماه رمضون پنج شنبه مادرمم بدتراز من حالش بد بود وضعف داشت با این حال حلوا درست کرره بود مثل هر روز وسبزی پاک کرده بود وخرما با گردو وپودرنارگیل آماده کرده بود ولی دیگه جون نداشت دیگه لقمه درست کنه برای افطار کسانی که نمی اومدند که بدیم بهشون برای افطارشون به من گفت مریم من دیگه جون ندارم بیا لقمه درست کن نون و پنیر و سبزی کنارشم یه بشقاب حلوا وچندتا دونه خرما پذیرایی میکرد که برای افطار ببرن وبخورن من گفتم مامان اصلا جون ندارم از جام بلند بشم خودت درست کن دیگه دیدم اصلا جون توبدنش نمونده دیگه همون حلوادرست کردن وسبزی پاک کردن و آماده کردن کلی زحمت داشت دید من از جام بلند نشدم با اینکه جونی نداشت رفت خودش لقمه هارو درست کنه نمیدونم یه لحظه دلم سوخت با اینکه اصلا جون بلند شدن نداشتم بلند شدم رفتم گفتم توبرو استراحت کن من درست میکنم یه انرژی به خودم دادم وشر ع کردم به درست کردن لقمه نون و پنیرو سبزی وهی غر میزدم که آخه کی افطار نون پنیر سبزی میخوره نمیدونستم افطار رو با همین نون وپنیر و سبزی شروع میکنن خلاصه لقمه هارو با غر زدن درست کردم وحدود هفتادتا درست کردم وحلوا ها رو هم ریختم توظرف یکبار مصرف وخلاصه کار رو تموم کردم و برای پذیرایی از کسایی که میان برای افطارشون لقمه و حلوا رو آماده کردم و وقتی ظهر هرکی اومد بهشون دادم که همه روزه بودن وبرداشتن که افطار بخورن دوستان باورتون نمیشه شبش خواب پدرم رو دیدم که شاد بود ومیخندید وبه من گفت مریم شام نون پنیر سبزی خوردم الان سیره سیرم بیدارکه شدم بالشتم از اشک چشمام خیس شده بود یادم نمیاد ولی انگار توخواب با شنیدن این جمله پدرم کلی گریه کرده بودم این رو تعریف کردم که بچه ها بدونید خیرات حتی صلوات فرستادن واقعا به روحشون میرسه و اینم بگم کسانی که عزیزی رو از دست دادند براش ماهی چندبار خیرات کنند هرچندنا چیز ولی روحشون رو شاد میکنه با تشکر ا ز کانال فوبیا وسجادجان که از طریق کانالش میتونم خاطرات وتجربیاتم رو باهاتون به اشتراک بزارم خدا همه رفتگان رو رحمت کنه و روحشون شاد باشه انشالا. درضمن سجاد جان اگر یه فرصت دیگه بدی واز بلاک درم بیاری اینبار دیگه فقط از خاطرات وتجربیات ماورایی از خاطرات کوچیک گرفته تا خاطرات واتفاقات ماورایی چند قسمتی تعریف میکنم امیدوارم قبول کنی سجاد جان فلاروس عزیز❤❤
@MohamadrezaGhasemi-uj1hw
4 ай бұрын
آویزون!!
درضمن سجادجان این داستانهای کوتاهی که تعریف میکنی میتونم بگم از فوت پدرم از مراسم سوش به بعد اتفاقات ماورایی تا چهلم پدرم دشتم که کلی داستان برای تعریف کردن دارم اولیش همون روز سوم پدرم از مراسم که برگشتیم توخونه ویلاییمون همونجا که بابا میگفت بهشت منه همونجا هم فوت کرد خلاصه برگشتیم خونه من بوی عطرهجیبی توخونه حس کردم از بقیه پرسیدم گفتم شما یه بویی حس نمیکنید مثل بوی گل یاس یا عطر خاصی گفتن نه فقط من اون بورو حس میکردم بعداحساس کردم روح پدرم توخونست اومده منکه اونقدر عذاب میکشم یکم بهم آرامش بده من نماز خون نیستم ولی به خالم که گفتم یه بوی خوبی حس میکنم گفت برو دو رکعت نماز شکر بخون برای پدرت آخر نماز تشهد یادم رفته بود با اینکه نماز شب اول قبرش رو هم خونده بودم بازم یادم رفته بود خلاصه خجالت کشیدم بپرسم زدم تو اینترنت و تشهد رو یاداوری کردم و اومدم تواتاق تاریک شمع روشن کرم که عارفانه باشه وقتی نماز میخوندم ولی به شدت وجود روح پدرم رو حس میکردم وقتی رفتم تو اتاق تاریک با یه شمع یکم ترسیدم از روح پدر خودم ولی به ترسم غلبه کردم ودر اتاق رو بستم ونور اتاق یه شمع بود فقط دو رکعت نماز رو سریع و با استرس خوندم وتشهد رو که دادم روح پدرم رو دیدم با همون لباس بولوز زرد توخونهایش بود خنده رو لبهاش بود وگفت مگه دختر از پدرش میترسه؟؟؟؟؟خشکم زد بچه ها شاید بگم یک لحظه زمان وایستادانگار اون لحظه ثانیه ای نشد روح پدرم رو دیدم ولی فکر کم یک دقیقه گذشته بوده به زمان ما وسجادجان کلی اتفاقات ماورایی دیگه که دارم برای تعریف کردن حیف که خودم کاری کردم که دوباره بلاکم کنی.اشکال نداره همینجا یکی یکی تعریف میکنم برای بپه ها و دوستان
@abbashidare8838
5 ай бұрын
انشاءالله روح پدر عزیزت در آرامش ابدی بگردد و همنشین با سالار شهیدان امام حسین ع باشد🖤🖤🖤🖤
@nazanin1021
5 ай бұрын
بهشت جایه پدرباشد👍❤️❤️❤️❤️
@user-sh2le7md6c
5 ай бұрын
تمام منازعات و از همین لحظه شروع کن صبح ظهر شب کلا هر بار شش هفت دقیقه وقت تو میگیره اون واجب تره بعد پدر و مادر اگه دوست داشتی یه نماز هم دو رکعت هست پنج شنبه ها نماز والدین بخون عجیب والدین اونجا خوش حال میشن کاری هم به حرف دیگران نداشته باش
@maryamashna-gt1up
5 ай бұрын
@@abbashidare8838ممنون دوست بزرگوار خدا رفتگان شما رو رو هم قرین رحمت الهی کنه و والدینتان رو سایفون وو از سرتون کم نکنه ❤❤❤❤❤❤
@maryamashna-gt1up
5 ай бұрын
@@nazanin1021خیلیییی ممنون دوست عزیز خدا پدر مادرت رو برات نگه داره سایشون رو همیشه روسرت نگه داره وعمرباعزت بده بازهم ممنون❤❤❤❤❤❤
قضیه چیه 14 کامنت فقط یه لایک؟ چرا کسی لایک نمیکنه؟ وقتی کامنت میزارید یعنی وقت واسه لایک کردن هم دارید چرا لایک نمیکنید؟ مگر اینکه خودتون نخواین لایک کنید لطفا لایک ویدیو رو هم بزنید زمانی نمیگیره این حداقل کاری هست که میتونیم برای زحمت هایی که اقا سجاد میکشن انجام بدیم 🙏🏻🙏🏻🌹🌹🌹🌹💕💕💕💕
@mahmoudmandzu9668
5 ай бұрын
بخاطر فیلترشکنهاس یا سرعت نت امشبه درکل اگ اخر یا اواسط داستان لایک وکامنت بزارن نمیپره
@kai-ul5gx
5 ай бұрын
براى نشر خرافات و دروغهاى تهوع اور براى مردمى كه تا گردن تو مشكلات فرو رفتن ديگه لايك طلب نداريد كه ! اگه شرف داشتن يك جمله ميكفتن اين دروغها رو به چشم قصه و داستان خيالى گوش بديد ، مردمى كه نزده مى رقصن و همينجورى دعانويس و رمال تو اين كشور ميلياردى درامد دارن رو بيشتر با اين چرنديات تو منجلاب خرافات فروميبرن تا به اجنده و مجنده و چرنديات باورشون رو محكم تر كنن ، اين فحش داره نه لايك
نمیخواستم بگم گفتم شاید بهت بربخوره تو داستان امامزاده عین علی زین علی خاطرم رو تعریف کردم احتمالا نخوندی،تو تعریف خاطرم هم گفتم یه روز با دوستم رفته بودم بوستان تو راهرو صورتی مغازهای بود فصل پاییز بود وسطاش یادمه کمی برفراومده بود ۱۸ سالم بود هنوز سرککار نمیرفتم لا دوستم زیاد میرفتیم پاساژ بوستان اون روز رفتیم بوستان مثل همیشه رفتیم راهرو صورتی یه لباس کلاهدار سفید پاییزه در یه مغازه توجهم رو جلب کرد اونوقتا جوونتر بودم خوشگل بودم مثل الانم نبودم که نپسندیدی من رو رفتم تو مغازه قیمت لباس رو بپرسم یه پسر خوشگل درست شبیهدتو عجیب شبیه تو بهت ثابت میکنمدحتی دوراز جونت حالا بعدا میفهمی چرا میگم دواز جونت گفت ۱۸ هزار تومن دیدم پولم کمه گفتم میرم بعدا میام فهمید پولم کمه گفت اصلادقابلتون رو نداره تخفیف خوب بهت میدم منم گفتمدنه بعدا میام ولی تا دوسه روز نفروشینش هی بحث پیش آورد که از مغازه بیرون نرم گفت ببر بعدا پولش رو بیار گفتم مگه میشه مرسی میتواستم خداحافظی کنم حالا خودم دل تو دلم نبود ها ازش خوشم اومده بود پسر به این جذابی دلم رو برد ولی خیلی غدبودم که لعنت به این غد بودنم خلاصه موقع خدافطی گفت میشه یه چیزازتون بخوام فهمیدم یه چیزایی ولی خودم رو زدم به یه وردیگه گفتم بفرمایید گفت میشه بیایرجلوتر دم در واینستا رفتم داخل نزدیک تر درست پشت پیشخون برگشت گفت میشه ازتون بپرسم مجردی ؟؟؟؟یا کسی تو زندگیت هست منم که دوست پسر نداشتم اصلا زیاد اهلش نبودم گفتم نه گفت پس میشه پیشنهاد دوستی من رو قبول کنید اون موقع مثل الان جسور نبودم خجالت کشیدم و لپام گل انداخت یه آرایش ملیح دخترونه هم کرده بودم جلف نبودم گفت خیلی بهت میاد صاف و ساده باشی راست میگفت واقعا هم بودم به زمین نگاه میکردم هراز گاهی یه نگاه به بالا مینداختم ونگاش میکردم لعنت به من گفتم باید فکر کنم کمی فرصت بدین بهم گفت اسمت چیه گفتم مریم گفت واقعی یا الکی گفتم من هیچوقت اسمم رو دروغ نمیگم اسمم خیلییی دوست دارم اونم گفت من مهرزادم خیلی خوشبختم گفتم ممنون نگفتم همچنین خلاصه همینطور که خشکم زده بود واز خجالت نمیدونستم چیکارکنم برگشت یه جملهای گفت که الان هر کی بهم از چشمام بگه محاله اون جمله توذهنم نیاد گفت به خاطر چشمای قشنگت قبول کن منم سرخ شدن از خجالت گفتم بزارید فکر کنم شماره مغازش رو داد وگفت منتطر تماست وجواب نثبتت هستم رایتش رو بخوای همون لحظه هم جوابم مثبت بود ولی گفتم همون موقع نباید از خدادخواسته قبول کنم یکم باید منتطر جوابم بمونه خلاصه شمارش رو گرفتم وگفتم برای خرید این لباس میام حتی حرفی از اینکه جوابم رو بهت میدم نزدم خلاصه ازمغازه اومدیم بیرون با دوستم رویا بودم رویا دوستم گفت دیوونه خوشگل بود چرا قبول نکردی؟؟؟؟!!!!!گفتم خودم میدونم ولی همون موقع که نباید جواب مثبت بدی بزار یکم منتطر بمونه خلاصه توابرا سیر میکردم بدجور ازش خوشم اومده بود بگم ناراحت نشی از توهم خوشگلتر بود ولی خیلیییی شبیه به توبود خلاصه یک هفته تورویا سیر میکردم وجواب حاضر میکردم که چطور بهش حواب مثبت بدم که نگه از حداش بوده قد و لجباز بودم دیگه نگم برات سجادجان که الان جواب تعجبت رو میگیری شایدم تا الان گرفته باشی جونم برات بگه بعداز یک هفته گفتم زنگ نزنم برم مغازه از مادرم هم پول گرفتم تابدون تخفیف اون لباس پاییزه سفید خوشگل رو بخرم بدون منت خلاصه زنگ زدم به رویا گفتم بیا بریم بوستان میخوام جواب مثبت بدم به مهرزاد دوستمم خونشون پونک بود سریع قرار گذاشتیم میدون پونک اون موقع ها میدون بود الان. دیگه خیلی وقته میدون رو برداشتن خلاصه میدون پونک ورودی Aکه نزدیکتر بود به راهرو صورتی قرار گذاشتیم رفتیم خلاصه بوستان راهرو صورتی جلو مغازه اونقدر ذوق داشتم که اصلا متوجه نشدم چراغهای داخل مغازه خاموشه دستگیره رو فشار دادم دیدم بستست گفتم بگنده شانس نیستش رویا اصلا توابرادبودم هواسم به هیچی نبود خودتون میدونید بچه ها تواون سن آدم اونم دوست پسراول تقریبا چقدر باید ذوق داشته باشی اینکه میگم تقریبا چون یه دوست پسر که نه اون عاشقم بود من دوستش نداشتم با اینکه پسردتاپ محلمون بود تو دبیرستان بگذریم اگر مهرزاد....اولیش میشد .از خاطه دور نشیم دیدم دوستم داره هی با شونش میزنه بهم نیگه رو در رو ببین منم سرم رو بلند کردم بچه ها نمیتونید حالم رو تصور کنید آگهی ترحیم مهرزاد بود وتاریخش نشون میداد درست آگهی شب هفتشه یعنی فردای اون روز که به من پیشنهاد داده بود شبش ماشین زده بهش و در حا تویک دقیقه فوت کرده اینارو برادش برام تعریف کرد گفت اون شب خواهر کوجیکشون ۱۵ ساله اونده بود مغازه شب سه تاییشون خدود ساعت یازده مغازه رو میبندند خونشون هم نزدیک درمانگاه میامبر پونک بوده بچه های پونک میشناسن نزدیک همون امامزاده عین علی زین علی خلاصه تعریف کرد از ماشین میاده شدیم من داشتم خساب نیکردم مهرزاد خدابیامرز با خواهرش عرض اوگتوبان رو داشتن طی میکردند که یه نیسان آبی خواهرش هواسش نبوده اومده بزنه به خواهرش مهرزاد هولش داده وپریده جلو ونیسان درست زده به سینه مهرزاد مجید برادش میگفت دوییدم بغلش کردم ببرم همون درمانگاه پیامبر که نزدیکه دیدم نه داره تو بغلم جون میده آروم آروم چشماش ببسته شد میگه میخواست لحطه های آخر یه چیزی بگه ولی جون دندش شکسته بود ورفته بود تورییش دهنش پرخون شده بود نفسی هم نداشت با چشماش خداحافطی کرد بچه ها تا مدتها افسردگی گرفتم تا رفتم سرکار ویواش یواش سعی کردم فراموشش کنم خاطره ای جز یک ربع صحبت کردن واون جمله که به خاطر چشمای قشنگت قبول کن نداشتم لعنت فرستادم به خودم که اگر همون موقع جواب مثبت بهش میدادم حداقل همون روز اونقدر اشتیاق داشت باهم میرفتیم کافی شاب این یهدخاطره فرداش هم صد درصد قرار میزاشتیم دوتا خاطره میتونستم ازش داشته باشم سجار جان ررایراثبات حرفم که چقدر شبیه به تو ولی خیلی خوشگلتر و جدابتر تو همون امامزاده عین علی زین علی دفن شده همون اوایلش وارد که بشی یکم جلوتر سنگ قبرش مشکیه عکسشم رو سنگ قبرش حک شده مهرزاد خالقی اصل دوراز جون تو حالا فهمیدی چرا عاشقت شدم بدن اینکه ببینمت نمیخواستم بگم چون شبیه دویت پسرکه نمیشه گفت پسری که میخواست باهام دوست بشه ومنم جوابم مثبت بود به نوعی دوست پسرم میشه ولی زود رفت خیلی زود از اونجا بود که به خودم گفتم دیگه جسارت داشته باش وقد نباش به همین خاطر با جسارت تمام بهت ابراز علاقه کردم بلکه حتی یک خاطره بتونم باهات داشته باشم توقع زیادی نداشتم. ایشالا همیشه زنده و سالم باشی حالا دلیل تعجبت رو فهمیدی؟؟؟؟؟؟❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
@user-sh2le7md6c
5 ай бұрын
معلومه خوشگل تر از سجاد ببینی دکه می پری تو بغلش برو دنبال نماز ببین چقدر زیبا میشی واحساس خوشی میکنی
@user-sh2le7md6c
5 ай бұрын
خرید رو بیخیال مریم خانم با کمال احترام میخوام بگم چند سال داری خواهشا چون اینطور میگید اون سال هیجده سال داشتید الان چند سالتونه فکر میکردم من از همه بزرگترم🤔
@maryamashna-gt1up
5 ай бұрын
@darknessghbبچه جان اون زمان بالاترین حقوق یک کارمند ۸۰ هزارتومن بود خودت حساب کن الان که ۱۸ ملیونه نسبت قیمتش چند میشه؟؟؟؟؟چند درصد حقوق بوده به پول الان حدود چهار ملیون قیمتش میشه سنت پایینه خبراز قیمتهای سال ۸۱ که من ۱۸ سالم بود نداری الکی حرف نزن به پول الان حساب کن با حقوق الان وحقوق اون موقع که گفتم بالاترین حقوق ۸۰ هزار تومن بود
@maryamashna-gt1up
5 ай бұрын
@@user-sh2le7md6cسلام دوست عزیز با احترام من ۴۰ سال دارم الان
سام سجادجان عشقم اگر از روی عصبانیت حرفی یا مطلبی نوشتم عذرخواهی میکنم خیلی منتظر شدم تا داستان جدیدبزاری بیام ازت عذرخواهی کنم بلکم کردی فدای سرت من عشق خودم رو دارم❤❤❤
@MaziyarYT
5 ай бұрын
جون بابا
@ebi6445
5 ай бұрын
احسنت، انسانی که وقتی متوجه اشتباهاتش میشه عذر خواهی میکنه، انسان بزرگیه
باز لایک میکنی انگار نه انگار
❤
لایک❤❤❤