محمدعلی مقدمفر - منطقالطیر عطار- با شرح و معنی -جلسه چهارم- عذر بط و کبک و داستان سلیمان و نگین
از زمستان سال 1393 تا اواسط تابستان 1394، محمدعلی مقدمفر، مدیرعامل شرکت انتشاراتی فکرروز، و مجری پروژه ملی «کتابخانه ادبیات فارسی»، سلسله دروسی را در خصوص متون کهن زبان فارسی آماده کرد
اینک دروس مربوط به «منطقالطیر» نوشته فریدالدین عطار نیشابوری را با معنی و شرح، دنبال میکنیم
مقدمفر معتقد است: عبور از سنت به سوی مدرنیته، با شناخت صحیح از سنت آن جامعه، دقیق و قابل اعتماد خواهد بود. و اگر افراد، به چنین شناختی از سنت خویش دست نیابند، مدرنیته ایشان، صرفا «تقلیدی» از مدرنیته جوامع دیگر خواهد بود
بر اساس همین تفکر، از سال 1377 تا اسفند 1389، به همراهی دوست صمیمیاش، شادروان کاظم برگنیسی، مشغول آمادهسازی «کتابخانه ادبیات فارسی» بود
در این کتابها، برای اولین بار، تمامی ابیات با دقت هرچه تمامتر، اعرابگذاری شد، و در پارهای از آنها، لغات دشوار، و معنی ابیات نیز ارایه گردید، بدین امید که هر فارسیزبانی، فارغ از نوع تخصصاش، به راحتی بتواند این کتابها را بخواند
برای تهیه «کتابخانه ادبیات فارسی» به اینستاگرام ما مراجعه فرمایید
اینستاگرام: fekre_ruz?...
00:00 intro
00:10 شرحی دقیق و مجمل درباره شخصیت روانشناسانه بط یا مرغابی
بط به صد پاکی برون آمد ز آب
در میان جمع با خیرالثیاب
گفت در هر دو جهان ندهد خبر
کس ز من یک پاکرو یک پاکتر
کردهام هر لحظه غسلی بر صواب
پس سجاده بازافکنده بر آب
همچو من بر آب چون استد یکی
نیست باقی در کراماتم شکی
زاهد مرغان منم با رای پاک
دایمم هم جامه و هم جای پاک
من نیابم در جهان بی آب سود
زان که زاد و بود من در آب بود
گر چه در دل عالمی غم داشتم
شستم از دل کاب همدم داشتم
آب در جوی من است اینجا مدام
من به خشکی چون توانم یافت کام
چون مرا با آب افتادهست کار
از میان آب چون گیرم کنار
زنده از آب است دایم هر چه هست
این چنین از آب نتوان شست دست
من ره وادی کجا دانم برید
زان که با سیمرغ نتوانم پرید
آن که باشد قلهای آبش تمام
کی تواند یافت از سیمرغ کام
00:00 جواب دادن هدهد
هدهدش گفت ای به آبی خوش شده
گرد جانت آب چون آتش شده
در میان آب خوش خوابت ببرد
قطرهای آب آمد و آبت ببرد
آب هست از بهر هر ناشستهروی
گر تو بس ناشستهرویی آب جوی
چند باشد همچو آب روشنت
روی هر ناشستهرویی دیدنت
00:00 الحکایه و التمثیل
کرد از دیوانه ای مردی سوال
کین دو عالم چیست با چندین خیال
گفت این هر دو جهان بالا و پست
قطرهای آب است نه نیست و نه هست
گشت از اول قطرهای آب آشکار
قطرهای آب است با چندین نگار
هر نگاری کان بود بر روی آب
گر همه زآهن بود گردد خراب
هیچ چیزی نیست زآهن سختتر
هم بنا بر آب دارد درنگر
هر چه را بنیاد بر آبی بود
گر همه آتش بود خوابی بود
کس ندیدهست آب هرگز پایدار
کی بود بر آب بنیاد استوار
هیچ گوهر را نبود آن سروری
کان سلیمان داشت در انگشتری
زان نگینش بود چندان نام و بانگ
وان نگین خود بود سنگی نیمدانگ
چون سلیمان کرد آن گوهر نگین
زیر حکمش شد همه روی زمین
چون سلیمان ملک خود چندان بدید
جمله آفاق در فرمان بدید
بود چلفرسنگ شادروان او
باد میبردیش در فرمان او
گرچه شادروان چلفرسنگ داشت
هم بنا بر نیمدانگ سنگ داشت
گفت چون این مملکت وین کار و بار
زین قدر سنگ است دایم پایدار
من نمیخواهم که در دنیا و دین
بازماند کس به ملکی همچنین
پادشاها من به چشم اعتبار
آفت این ملک دیدم آشکار
هست آن در جنب عقبی مختصر
بعد از این کس را مده هرگز دگر
من ندارم با سپاه و ملک کار
میکنم زنبیلبافی اختیار
گرچه زان گوهر سلیمان شاه شد
آن گهر بودش که بند راه شد
داستان سلطان محمود در دیار باقی
پاکرایی بود بر راه صواب
یکشبی محمود را دید او به خواب
گفت ای سلطان نیکوروزگار
حال تو چون است در دارالقرار
گفت تن زن خون جان من مریز
دم مزن چه جای سلطان است خیز
بود سلطانیم پندار و غلط
سلطنت کی زیبد از مشتی سقط
حق که سلطان جهاندار آمدهست
سلطنت او را سزاوار آمدهست
چون بدیدم عجز و حیرانی خویش
ننگ میدارم ز سلطانی خویش
گر تو خوانی جز پریشانم مخوان
اوست سلطان نیز سلطانم مخوان
سلطنت او راست و من بر سودمی
گر به دنیا در گدایی بودمی
کاشکی صد چاه بودی جاه نی
خاشهروبی بودمی و شاه نی
نیست این دم هیچ بیرونشو مرا
باز میخواهند یک یک جو مرا
خشک بادا بال و پر آن همای
کو مرا در ساشه خود داد جای
زان به پانصدسال بعد از انبیا
با بهشت عدن گردد آشنا
آن گوهر چون با سلیمان این کند
کی چو تو سرگشته را تمکین کند
چون گهر سنگیست چندین کان مکن
جز برای روی جانان جان مکن
دل ز گوهر برکن ای گوهرطلب
جوهری را باش دایم در طلب
نزدیکی به قدرت
پادشاهی بود بس عالیگهر
گشت عاشق بر غلامی سیمبر
شد چنان عاشق که بی آن بت دمی
نه نشستی و نه آسودی همی
از غلامانش به رتبت بیش داشت
دایما در پیش چشم خویش داشت
شاه چون در قصر تیر انداختی
آن غلام از بیم او بگداختی
زان که از سیبی هدف کردی مدام
پس نهادی سیب بر فرق غلام
سیب را بشکافتی حالی به تیر
وان غلام از بیم گشتی چون زریر
زو مگر پرسید مردی بیخبر
کز چه شد گلگونه رویت چو زر
این همه حرمت که پیش شه تو راست
شرح ده کین زردرویت از چه خاست
گفت بر سر مینهد سیبی مرا
گر رسد از تیرش آسیبی مرا
گوید انگارم غلامی خود نبود
در سپاهم ناتمامی خود نبود
ور چنان باشد که آید تیر راست
جمله گویندش ز بخت پادشاست
من میان این دو غم در پیچ پیچ
بر چه ام جان بر خطر بر هیچ هیچ
#منطقالطیر#عطارنیشابوری#آموزشزبانفارسی
Пікірлер: 7
واقعاً که بی نظیره دست شما هم درد نکنه خوانش بسیار زیبا و با طمانینه🙏🙏👌🏼💚🤍♥️
These lectures are on a whole new level. Please finish entire ‘Mantiq ut tayr’
عالی ۲۰ بی نظیر
زنده باشید استاد بزرگوار بسیار عالی بود
سلام استاد گرامی! التماس میکنم این کتاب را ناتمام نگذارید! بقیه ویدیوهارو در اختیار ما بگذارید! ❤️😩
سپاس فراوان استاد عزیز ببخشید یه سوال دارم درباره کبک.یه زمانی ما عشایر بودیم و بزرگامون میگفتن با تیغ آفتاب باید حرکت کنیم.یعنی اولین تشعشعات خورشید که میتابید رو منظورشون بود،العان برای کبک میشه گفت که جناب عطار اشاره به این مورد هم داشته ؟؟
والا این همه ادعا هیچ کسی و ندیدیم که سجاده روی اب بندازه اب خودش وباله گردنه خاکه که نگهش داره هر کی این ادعا را کرد بشینید واسش از قواعد فیزیک بگید شاید فرجی شد