اجرای خصوصی شماره(۱۱)(نگار شهر)افشاری، محمدرضا شجریان، شاپور نیاکان

#نگار شهر - اجرایخصوصی
محمدرضا #شجریان
شاپور #نیاکان
افشاری
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد جام میناییِ می، سد ره تنگ دلیست منه از دست که سیل غمت از جا ببرد راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد **** دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید

Пікірлер

    Келесі