❤

Ok😘

@Kankash_Tv

10 ай бұрын

ممنون میثم جان بازم به ما سربزن عزیز

❤❤

@Kankash_Tv

10 ай бұрын

مرسی عزیزم

@abed756

10 ай бұрын

فوق‌العاده عالی، سپاسگزارم 🌺👏✔️👍

درود به شما .چند سال پیش من خواب این واقعه رو دیدم .خیلی وحشتناکه دوستان .اوج وحشت هست .بعد اون خواب مسیر زندگی من کلا عوض شد

@Kankash_Tv

10 ай бұрын

سلام رضا جان خوبی؟ چه جالب!! و ترسناک.... ممنون که همراه مون هستید عزیزم

بهترین کاری ک میشه بعداز مرگ انجام دادو کابوس زنده شدن در قبر رو به صفر رسوند اهدای اعضای بدنه که من خودم هم وصیت کردم همم کارت اهدای عضو دارم

@Kankash_Tv

10 ай бұрын

سلام دوست عزیز چه کار بسیار نیکویی!! درود بر شما خوشحالیم که شما رو در کنار خودمون داریم بازم به ما سربزنید

عرض ادب ،من خواب دیدم ایست قلبی کردم ،دفن شدم و باز زنده شدم ونمی دونستم کجا هستم .بوی خاک تازه میومد امکان هیچ حرکتی نداشتم وناگهان بیادم امد چه به سرم اومده .شروع به فریاد زدن کردم و سرم را به سنگ بالای سرم میزدم .دوستان این خواب مثل تجربه ای در بیداری بود .تا یکماه شبها موقع خواب با فریاد از خواب بالا میپردم ،خدا نصیب نکند .هیچ وحشتی مثل این تجربه نصیب کسی نشود واقعا .حتی سپرده ام بعد مرگ درخاست کالبد شکافی بدهند و یا سه روز بعد مرگ دفن شوم چون میترسم واقعا میترسم.

@kodawand

10 ай бұрын

خواستی بیا خودم بکشمت مطمعن بشی مردی تادفنت کنند

@Kankash_Tv

10 ай бұрын

واقعه ی ترسناکی بود

پدربزرگ خانمم مرد براش قبر کندن ومیخاستن دفنش کنند عطسه زد وبلند شد وشروع به‌ صحبت کرد

@Kankash_Tv

10 ай бұрын

واقعا؟!!! ایشون الان توو قید حیات هستند؟

@kodawand

10 ай бұрын

@@Kankash_Tv نه داداش صدوبیست ودو سال عمر کرد پانزده سال پیش مرد البته بعد اون زنده شدنش سه چهار سال زنده بود که مرد ولی داستانش واقعا حقیقت داره که برات نوشتم

@kodawand

10 ай бұрын

@@Kankash_Tv یه عطسه زد بلند شد به مردم نگاه کرد گفت چه خبره چرا اینقدر آدم این خانه جمع شدن البته من یه خاطره دیگه هم دارم که خیلی جالبه اونم برای دختر برادرم روی داد

@kodawand

10 ай бұрын

توی خانه نشسته بودم داشتیم نهار میخوردیم که زن برادرم درحالی که میگریست وبرسرورویش میزد آمد خانه ما گفتم چه خبره گفت دخترم مرد بیاببین بهمراه خانمم سریع دویدم رفتم خانه برادرم که کوچه بغلی بود داخل خانه شدم دیدم پدرش گریه میکنه ودخترش را داد به من نگاه کردم دیدم تمام بدنش سیاه شده وپاهاش ودستاش این سیخ ایستاده وتکون نمیخورد نمیدونم چی شد دوتا پاهاش را گرفتم بالا روبه آسمان که سرش افتادروبه پایین چهارسالش بود دوتا زدم بادست به پشتش دیدم اون لبهای خشکش باز شد ویه زره کف ریخت بیرون از دهنش وکم کم شروع کرد به نفس کشیدن ورنگش شروع کرد به قرمز شدن حالا میگن عیسی مسیح معجزه کرد ولی اون روز بادستای من معجزه روی داد الان بزرگ شده پدرسوخته وبعضی وقتا بهش میگم اون روز عزرائیل را فریب دادم بخاطر تو ولی الان نیام خفت کنم این داستان صددرصد واقعی وبرای خودم روی داده است سعی کردم خلاصه بنویسم خسته نشید برای خوندن ❤